Beblia

	2014 کتاب مقدس فارسی دوم سموئيل ۱


ذخیره یادداشت ها

۱ [1]

پس از مرگ شائول، چون داوود از شکست عَمالیقیان بازگشت، دو روز در صِقلَغ توقف نمود.

۲ [2]

در روز سوّم، ناگاه مردی با جامۀ دریده و خاک بر سر ریخته، از اردوگاهِ شائول آمد. چون نزد داوود رسید، به روی درافتاده، تعظیم کرد.

۳ [3]

داوود از او پرسید: «از کجا می‌آیی؟» مرد پاسخ داد: «از اردوگاه اسرائیل گریخته‌ام.»

۴ [4]

داوود گفت: «جریان امر را برایم بازگو.» گفت: «لشکریان از جنگ گریختند و بسیاری از ایشان نیز افتادند و مردند. شائول و پسرش یوناتان نیز مرده‌اند.»

۵ [5]

پس داوود به مرد جوانی که این خبر را آورده بود، گفت: «از کجا می‌دانی شائول و پسرش یوناتان مرده‌اند؟»

۶ [6]

مرد جوان پاسخ داد: «بر حسب اتفاق بر کوهِ جِلبواَع بودم که دیدم شائول بر نیزۀ خود تکیه زده، و ارابه‌ها و سواران دشمن هر دم به او نزدیکتر می‌شوند.

۷ [7]

چون شائول به عقب خود نگریست، مرا دید و مرا خواند. گفتم: ”گوش به فرمانم.“

۸ [8]

پرسید: ”کیستی؟“ گفتم: ”یک عَمالیقی.“

۹ [9]

پس مرا گفت: ”تمنا اینکه بر فرازم بایستی و مرا بکُشی. زیرا دردی جانکاه بر من چیره گشته، اما هنوز جان در بدنم باقیست.“

۱۰ [10]

پس بر فرازش ایستاده، او را کشتم، زیرا یقین داشتم از جراحت خود زنده نخواهد ماند. تاجی را که بر سر و بازوبندی را که بر بازویش بود، برگرفته، با خود بدین‌جا نزد سرورم آورده‌ام.»

۱۱ [11]

آنگاه داوود جامۀ خویش گرفته، آن را درید، و همراهانش نیز جملگی چنین کردند.

۱۲ [12]

آنان برای شائول و پسرش یوناتان، و برای قوم خداوند و خاندان اسرائیل که به دم شمشیر از پا درآمده بودند، ماتم گرفتند و گریستند، و تا شامگاه روزه داشتند.

۱۳ [13]

و داوود به جوانی که این خبر را برایش آورده بود، گفت: «اهل کجایی؟» پاسخ داد: «پسر مهاجری عَمالیقی‌ام.»

۱۴ [14]

داوود از او پرسید: «چگونه نترسیدی دست خود را بلند کرده، مسیح خداوند را هلاک سازی؟»

۱۵ [15]

آنگاه داوود یکی از مردان جوانش را فرا خواند و گفت: «برو و او را بکُش!» پس او را به شمشیر زد، و او مرد.

۱۶ [16]

داوود به او گفت: «خونت بر گردن خودت باد، زیرا زبان خودت بر ضد تو شهادت داده، گفت: ”من مسیح خداوند را کشتم.“»

۱۷ [17]

داوود با این مرثیه، برای شائول و پسرش یوناتان سوگواری کرد،

۱۸ [18]

و فرمان داد آن را به مردم یهودا نیز تعلیم دهند؛ این مرثیه در کتاب یاشَر به ثبت رسیده است:

۱۹ [19]

«جلال تو، ای اسرائیل، بر بلندیهایت از پا درآمده، چگونه پهلوانان افتاده‌اند!

۲۰ [20]

در جَت این را بازمگویید، و در کوچه‌های اَشقِلون جار مزنید، مبادا دختران فلسطینیان شادمان شوند، و دختران ختنه‌ناشدگان به وجد آیند.

۲۱ [21]

«ای کوههای جِلبواَع، بر شما شبنم منشیند و باران مبارد، و نه از کشتزارهایتان هدایا به بار آید. زیرا در آنجا سپر پهلوانان بی‌حرمت شد، و سپر شائول به روغن جلا نیافت.

۲۲ [22]

«از خون مقتولان، و از پیه پهلوانان، کمان یوناتان روی برنمی‌تافت، و شمشیر شائول تهی برنمی‌گشت.

۲۳ [23]

«شائول و یوناتان، محبوب و نازنین، در زندگی و در مرگ، جدایی‌ناپذیر. از عقابها تیزپروازتر، از شیران نیرومندتر.

۲۴ [24]

«ای دختران اسرائیل، بر شائول بگریید، بر او که شما را به ارغوان و نفایس می‌پوشانید، و جامه‌هایتان را به زیورهای طلا می‌آراست.

۲۵ [25]

«چگونه پهلوانان در میدان کارزار افتاده‌اند؛ یوناتان بر بلندیهایت کشته افتاده است!

۲۶ [26]

به خاطرت پریشانحالم، ای یوناتان، ای برادرم؛ برایم بسیار عزیز بودی. محبت تو به من خارق‌العاده بود، بیشتر از محبت زنان.

۲۷ [27]

«چگونه پهلوانان افتاده‌اند، و جنگ‌افزارها تلف شده است!»