محبت بردبار و مهربان است؛ محبت حسد نمیبرد؛ محبت فخر نمیفروشد و کبر و غرور ندارد.
برای هیچ چیز نگران نباشید، بلکه در هر چیز با دعا و استغاثه، همراه با شکرگزاری، درخواستهای خود را به خدا ابراز کنید.
در دل خویش زود خشمگین مشو، زیرا خشم در دامن احمقان منزل میگزیند.
در امیدْ شادمان، در سختیها شکیبا و در دعا ثابتقدم باشید.
در کمال فروتنی و ملایمت؛ و با بردباری و محبت یکدیگر را تحمل کنید.
لذا از انجام کار نیک خسته نشویم، زیرا اگر دست از کار برنداریم، در زمان مناسب محصول را درو خواهیم کرد.
پس یعقوب برای رسیدن به راحیل هفت سال خدمت کرد، ولی به سبب مهری که به راحیل داشت، در نظرش چند روزی بیش ننمود.
مرد تندخو نزاعها برمیانگیزد، اما شخص دیرخشم مرافعه را فرو مینشاند.
زیرا فکرهایی را که برای شما دارم میدانم، که فکرهای سعادتمندی است و نه تیرهبختی، تا به شما امید بخشم و آیندهای عطا کنم؛ این است فرمودۀ خداوند.
[۸] باری، شائول مطابق زمانی که سموئیل تعیین کرده بود، هفت روز درنگ کرد، اما سموئیل به جِلجال نیامد و قوم از نزد او پراکنده میشدند. [۹] پس گفت: «قربانی تمامسوز و قربانیهای رفاقت را نزد من آورید»، و خودْ قربانی تمامسوز را تقدیم کرد. [۱۰] به محض اینکه تقدیم قربانی تمامسوز را به پایان رسانید، سموئیل از راه رسید و شائول برای خوشامدگویی به او به استقبالش بیرون رفت. [۱۱] سموئیل پرسید: «چه کردهای؟» شائول پاسخ داد: «چون دیدم قوم از نزد من پراکنده میشوند و تو در زمان مقرر نیامدی و فلسطینیان در مِکماش گرد آمدهاند، [۱۲] پس گفتم: ”اکنون فلسطینیان در جِلجال بر من فرود خواهند آمد و من هنوز نظر لطف خداوند را نطلبیدهام.“ پس مجبور شدم خودم قربانی تمامسوز را تقدیم کنم.» [۱۳] سموئیل به او گفت: «احمقانه رفتار کردی و فرمانی را که یهوه خدایت به تو داده بود، نگاه نداشتی. زیرا در آن صورت خداوند پادشاهیات را تا ابد بر اسرائیل استوار میداشت. [۱۴] اما حال پادشاهی تو دیگر دوام نخواهد یافت، زیرا خداوند مردی موافق دل خود جُسته و او را به رهبری قوم خویش مأمور ساخته است، زیرا آنچه را خداوند به تو فرمان داد، نگاه نداشتی.»
[۱۱] سپس ادامه داد و فرمود: «مردی را دو پسر بود. [۱۲] روزی پسر کوچک به پدر خود گفت: ”ای پدر، سهمی را که از دارایی تو به من خواهد رسید، اکنون به من بده.“ پس پدر دارایی خود را بین آن دو تقسیم کرد. [۱۳] پس از چندی، پسر کوچکتر آنچه داشت گرد آورد و راهی دیاری دوردست شد و ثروت خویش را در آنجا به عیاشی بر باد داد. [۱۴] چون هر چه داشت خرج کرد، قحطی شدید در آن دیار آمد و او سخت به تنگدستی افتاد. [۱۵] از این رو، خدمتگزاریِ یکی از مردمان آن سامان را پیشه کرد، و او وی را به خوکبانی در مزرعۀ خویش گماشت. [۱۶] پسر آرزو داشت شکم خود را با خوراک خوکها سیر کند، امّا هیچکس به او چیزی نمیداد. [۱۷] سرانجام به خود آمد و گفت: ”ای بسا کارگران پدرم خوراک اضافی نیز دارند و من اینجا از فرط گرسنگی تلف میشوم. [۱۸] پس برمیخیزم و نزد پدر میروم و میگویم: ’پدر، به آسمان و به تو گناه کردهام. [۱۹] دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم. با من همچون یکی از کارگرانت رفتار کن.“‘ [۲۰] «پس برخاست و راهی خانۀ پدر شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، دل بر وی بسوزاند و شتابان به سویش دویده، در آغوشش کشید و غرق بوسهاش کرد. [۲۱] پسر گفت: ”پدر، به آسمان و به تو گناه کردهام. دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم.“ [۲۲] امّا پدر به خدمتکارانش گفت: ”بشتابید! بهترین جامه را بیاورید و به او بپوشانید. انگشتری بر انگشتش و کفش به پاهایش کنید. [۲۳] گوسالۀ پرواری آورده، سر ببرید تا بخوریم و جشن بگیریم. [۲۴] زیرا این پسر من مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!“ پس به جشن و سرور پرداختند.
[۷] در حضور خداوند آرام باش، و صبورانه انتظار او را بکش! به سبب آنان که در راههای خویش کامرانند، و نقشههای پلید خود را به اجرا درمیآورند، خویشتن را مکدر مساز! [۸] از خشم بازایست و غضب را ترک نما! خویشتن را مکدر مساز، که جز به شرارت نمیانجامد. [۹] زیرا که بدکاران منقطع خواهند شد، اما منتظران خداوند زمین را به میراث خواهند برد.
[۲۴] زیرا با همین امید نجات یافتیم. امّا امیدی که به دست آمد، دیگر امید نیست. چگونه کسی میتواند به امید چیزی باشد که آن را یافته است؟ [۲۵] امّا اگر به چیزی امیدواریم که هنوز ندیدهایم، بردبارانه انتظارش را میکشیم. [۲۶] و روح نیز در ضعف ما به یاریمان میآید، زیرا نمیدانیم چگونه باید دعا کنیم. امّا روح با نالههایی بیانناشدنی، برای ما شفاعت میکند. [۲۷] و او که کاوشگر دلهاست، فکر روح را میداند، زیرا روح مطابق با ارادۀ خدا برای مقدسین شفاعت میکند. [۲۸] میدانیم در حق آنان که خدا را دوست میدارند و بر طبق ارادۀ او فرا خوانده شدهاند، همۀ چیزها با هم برای خیریت در کار است. [۲۹] زیرا آنان را که از پیش شناخت، ایشان را همچنین از پیش معین فرمود تا به شکل پسرش درآیند، تا او فرزند ارشد از برادران بسیار باشد. [۳۰] و آنان را که از پیش معین فرمود، همچنین فرا خواند؛ و آنان را که فرا خواند، همچنین پارسا شمرد؛ و آنان را که پارسا شمرد، همچنین جلال بخشید.
[۴] از این رو، ما در کلیساهای خدا بهخاطر پایداری و ایمان شما در تحمّل آزارها و سختیها، به وجودتان افتخار میکنیم. [۵] اینها همه نشان داوری عادلانۀ خداست، و ثمرش این است که شما شایستۀ پادشاهی خدا شمرده خواهید شد که در راهش رنج میبرید.
[۱۳] اینان همه در ایمان درگذشتند، در حالی که وعدهها را هنوز نیافته بودند، بلکه فقط آنها را از دور دیده و خوشامد گفته بودند. ایشان تصدیق کردند که بر زمین، بیگانه و غریبند. [۱۴] آنان که چنین سخن میگویند، آشکارا نشان میدهند که در جستجوی وطنی هستند. [۱۵] اگر به سرزمینی میاندیشیدند که ترکش کرده بودند، فرصت بازگشت میداشتند. [۱۶] امّا مشتاق سرزمینی نیکوتر بودند، مشتاق وطنی آسمانی. از همین رو، خدا عار ندارد خدای ایشان خوانده شود، زیرا شهری برایشان مهیا کرده است.
[۲۰] پس یعقوب برای رسیدن به راحیل هفت سال خدمت کرد، ولی به سبب مهری که به راحیل داشت، در نظرش چند روزی بیش ننمود. [۲۱] آنگاه یعقوب به لابان گفت: «همسرم را به من بده تا به او درآیم، زیرا زمان خدمتم به سر آمده است.» [۲۲] پس لابان همۀ مردم آنجا را گرد آورد و ضیافتی به پا کرد. [۲۳] اما چون شب شد، دخترش لیَه را برگرفته، نزد یعقوب برد و یعقوب به وی درآمد. [۲۴] (و لابان کنیزش زِلفَه را به دخترش لیَه به کنیزی داد.) [۲۵] چون صبح شد، یعقوب دید که هان لیَه است! پس به لابان گفت: «این چیست که بر من روا داشتی؟ مگر من برای راحیل تو را خدمت نکردم؟ چرا فریبم دادی؟» [۲۶] لابان پاسخ داد: «در ولایت ما رسم نیست که دختر کوچکتر را پیش از دختر نخستین شوهر دهیم. [۲۷] هفتۀ عروسی این دختر را تمام کن و آنگاه دختر کوچکتر را نیز، در برابر هفت سال دیگر که خدمت کنی، به تو خواهیم داد.» [۲۸] یعقوب این را انجام داد و هفتۀ لیَه را تمام کرد. آنگاه لابان دخترش راحیل را نیز به همسری او داد.
[۴] داوود سی ساله بود که پادشاه شد، و چهل سال سلطنت کرد. [۵] او هفت سال و شش ماه در حِبرون بر یهودا، و سی و سه سال در اورشلیم بر تمامی اسرائیل و یهودا، سلطنت کرد.
میگویی: «در وقتی که من برمیگزینم، به انصاف داوری خواهم کرد.
زیرا زمان مقرر برای تحقق رؤیا هنوز نرسیده، ولی به سوی مقصد میشتابد و قاصر نخواهد آمد. اگرچه به طول انجامد، منتظرش بمان، زیرا که بهیقین خواهد آمد و تأخیر نخواهد کرد.
[۲] ما توسط او، و از راه ایمان، به فیضی دسترسی یافتهایم که اکنون در آن استواریم، و به امید سهیم شدن در جلال خدا فخر میکنیم. [۳] نه تنها این، بلکه در سختیها نیز فخر میکنیم، زیرا میدانیم که سختیها بردباری به بار میآورد [۴] و بردباری، شخصیت را میسازد، و شخصیت سبب امید میگردد؛
[۹] و هنگامی که مُهر پنجم را گشود، زیر مذبح، نفوس کسانی را دیدم که در راه کلام خدا و شهادتی که داشتند، کشته شده بودند. [۱۰] اینان بانگ بلند برداشتند که: «ای سرور مقتدر، ای قدّوس، ای برحق، تا به کی از داوری زمینیان و گرفتن انتقام خون ما از آنان بازمیایستی؟» [۱۱] آنگاه به هر یک از آن نفوس، ردایی سفید داده شد و به آنان گفته شد که پاسی دیگر بیارامند تا شمار همردیفان و برادرانشان که میباید چون آنان کشته شوند، کامل گردد.